سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در شهر شعر
نویسنده :  سیاوش

سکوتم را شکست، زاری دل که در فغان بود
پرسیدم که چیست؟از ریای تو بود که نالان بود

دل تو کاش چون رخت زیبا و پاک بود
چنین رنگ و نیرنگ د ر آن بی نشان بود

به من گفتی که من شمعم تو پروانه ام باش
ندانستی که شمع بیش از پروانه سوزان بود؟

من نگفتم که سوزان باشی ، خروشان باشی
همان نیم نگا هت تحفه ای بس گران بود

در تب توسوختن ازمن،عاشقی ورسوایی از من
اندکی ناز و کرشمه از تو ، برایم قدر جهان بود

شعرسیاوش که می بینی کم وزن وکم قافیه است

شکوه مکن کز این حال بس پریشان بود

 


پنج شنبه 83/9/12 ساعت 2:9 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل8/
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
9619 :کل بازدیدها
5 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
در شهر شعر
حضور و غیاب
لوگوی خودم
در شهر شعر
لوگوی دوستان
لینک دوستان
کمی نوازشم کن
کمی نوازشم کن
آشنا...غریبه...بیا
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1383
طراح قالب