نویسنده :
سیاوش
|
|
سکوتم را شکست، زاری دل که در فغان بود پرسیدم که چیست؟از ریای تو بود که نالان بود
دل تو کاش چون رخت زیبا و پاک بود چنین رنگ و نیرنگ د ر آن بی نشان بود
به من گفتی که من شمعم تو پروانه ام باش ندانستی که شمع بیش از پروانه سوزان بود؟
من نگفتم که سوزان باشی ، خروشان باشی همان نیم نگا هت تحفه ای بس گران بود
در تب توسوختن ازمن،عاشقی ورسوایی از من اندکی ناز و کرشمه از تو ، برایم قدر جهان بود
شعرسیاوش که می بینی کم وزن وکم قافیه است
شکوه مکن کز این حال بس پریشان بود
|
|
پنج شنبه 83/9/12 ساعت 2:9 عصر
|
|
|
|