نویسنده :
سیاوش
|
|
چشمان سبزت ،دشت چمن معنا می کند لب های سرخت،سخن ازلاله زارها می کند
زلف تو شب را بر من دراز تر می کند وز پرشانیش حال من رسوا می کند
ابروان سیاهت نهل آب پاکی هاست بخت تیره ی من در آنجاها شنا می کند
نگاه مستت پیاله ی می،شراب زمزم کمی از آن ده،ببین چگونه شیدا می کند
داس مه نو یا خم مژگان تو، چه فرق؟ کین خنجر در دلم ، وان در سما می کند
عشق، رخ سرخم به زردی هویدا می کند ببین این طلا زان مس چگونه کیمیا می کند
چرخ سنگین نگاهت،وان نسیم نیک عطرت دل سیاوش را چه دردناک آسیا می کند
|
|
پنج شنبه 83/9/12 ساعت 2:14 عصر
|
|
|
|