باران که می بارد گیسوانت پریشان می شود
قلب من با آن پریشانی چه سوزان می شود
تیغ ابروی تو می درد این قلب مرا
زخم قلبم بی چشمان تو ،بی درمان می شود
کمان ابرو چو در هم می کشی
قلب من تیر رس تیر مگان می شود
لب سرخت چو غنچه می کنی،روی من
با بوسه هایت گلباران می شود
غنچه ی گل با شکوفه بیدار می شود،لیک
شکوفه خنده هایت با غنچه ی لب پرجان می شود
شکوفه خنده،بوسه ی تو خواب شیرینی ست
هدیه ی یاد به فرهاد از سر هجران می شود
رود اشک چو از چشمانت جاری می شود
بغض اندوهم گرد گریبان می شود
ساقیا وز نگاهش،قدحت پر می باد
که به دیدار او تشویش خمارم پایان می شود
خورشید عشقی،وز پرتوی تو سوزان می شوم
ماه شب ها به دیدار تو تابان می شود
وز نگاه تو سیاوش شیدا می شود
بقچه ی غزل هایش به کول وسربه بیابان می شود