کاش می شکفت غنچه ی مهرت به دیدارت
کاش جان من همچون دلم می شد گرفتارت
کاش می روفت رود اشکم از چشمه ی چشمم
غبار یادت،دل سنگت تا به دریای دیدارت
کاش تنگ تر می گرفت دلم را به آغوش
تیر زهر آلود عشق چشمان خمارت
کاش باحضور گرمت آتش عشقم زبانه می کشید
می ربود سرمای کم لطفی را ز رخسارت
کاش آتش هجرانت رسم خموشی می گرفت
با دریای وجودت با گیسوی آبشارت
کاش خزان بی تو بودن پایان می گرفت
می شکفت غنچه لبانت،در موسم روی بهارت
کاش اکسیر عشق من بر روی بی مهرت می فتاد
تا خورشید زر شود ماه روی باوقارت